معرفی فیلمهای ترسناک
معرفی فیلمهای ترسناک

معرفی فیلمهای ترسناک

سینمای وحشت

این زندگی غریب من

 

 نکته : اول

-تازگی دلم برای خیلیا  میسوزه شایدم قدیما هم این طوری بودم ولی تازگی بیشتر شده مثلا برای رفتگر محله که در پیش  خونه هایی که بهش انعام  میدن بیشتر جارو میزنه یا حداقل اینطور نمایش می ده     یا یک آدم دیوونه ( یا اینکه خودش رو ظاهرا به دیوونگی زده) که سر چهار راه خیابون موقع چراغ قرمز،  از اول چهار راه تا آخرش سر ماشینا اسفند دود می کنه که بهش پول بدن  و هیچکی هم بهش محل نمی ذاره  یا پیر مردی که روش نمیشه گدایی کنه هر کی رد میشه فقط می گه سلام ......یا مرد مسنی  که در خونه رو می زنه می گه من پول نمی خوام فقط غذا بهم بده گرسنمه... یا اصلا این موضوع فقیرها رو  ولش کنید  برای کسای دیگه هم دلم می سوزه فقر فرهنگی از فقر مادی برای جامعه خطرناکتره مثلا  برای کسی که علم و آگاهی لازم  رو نداره   ولی در همه مباحث نظر می ده یا آدمهایی که وقتی گذشتشون رو برات صحبت می کنند   با افتخار از خر حمالی هایی که  برای این و اون داشتن تعریف می کنند   یا  برای کسایی که کارهای زیادی  ازشون بر میاد ولی در راس نیستن که بتونند مفید باشند.....کسای دیگری هم هستند که حالم رو  تاسفناک میکنند  مثلا   دوستی! که هر وقت اوضاع مادیش خوب میشه   میاد در خونه     که برام از ماشین و فلان چیزی که خریده تعریف کنه   آره براش دلم می سوزه  چون   حسادتم تحریک نمیشه و طرف به مقصودش نمیرسه... حتی بیشتر از همه برای خودم دلم می سوزه عمری که رفته و هیچ کار ی رو من تا اخر پیگیری نکردم   و حالت خنثی همیشگی من به همه اتفاقات بد و خوب زندگیم این حس وظیفه شناسیم  که باعث نمیشه وظیفه شناس بشم اما بشدت اعصابم رو خورد می کنه شاید این احساس دو طرفه هست و  شاید  دیگران هم دلشون برای من می سوزه  حتمی همینطوره   راستی چرا من نمی تونم شاد باشم احساس می کنم ژن شادی در من گم شده  ...


نکته دوم:

-بچه که بودیم در کتابهایی که مجبور بودیم آنها را بخوانیم نوشته بود  که انسانها، موجودات انتخابگری هستند ......


نکته سوم:

-وقتی با ماشین  در لاین وسط ، میان دو ماشین   که یکی از ماشینها بسیار  سطح بالا  و دیگری خیلی  درب و داغو ن و ارزان قیمت بود  قرار گرفتم و از قضا  هر دو  راننده ماشینها  که در کنار من بودند بسیار بد می راندند و از سابیده شدن بدنه ماشینشون به ماشین من هراسی نداشتند   و برخلاف آنها من  خیلی محطاط بودم که بدنه ماشینم به ماشینهای این دو عزیز برخورد نکند.... تازه فهمیدم قشر متوسط یعنی چی؟


نکته چهارم :

من  همواره  از بچه گی  عکس ادمهای مشهور را جمع می کردم تا اینکه معلم کلاس ما ،من را با آن  عکسها دید   و  گفت سعی کن بجای اینکه عکس آدمهای مشهور را جمع کنی کاری بکن  که عکس خودت را دیگران جمع و آرشیو کنند  و من برای این حرف معلم ،  زاده نشده بودم  و این شد که حتی دیگر ازدیدن  عکس خودم  هم در آینه بیزارم........ 


نکته پنجم

بدون اینکه بخواهی می آیی بدون اینکه بخواهی میروی بدون اینکه مستحقش باشی همه چیز خوب  و بد  را تجربه می کنی     افسانه غریب زندگی  را ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد