معرفی فیلمهای ترسناک
معرفی فیلمهای ترسناک

معرفی فیلمهای ترسناک

سینمای وحشت

بی پالان

مردی هر بار  به ملک  همسایه اش می رفت در آنجا درختی بود  که برای مرد خیلی با  ارزش بود و پدرش در وصیتش به او سفارش داده بود که از این درخت محافظت  کند  و به آن رسیدگی و آبیاری کند      در واقع پدر او  این درخت را به یاد مادرش   کاشته بود  اما از بد روزگار در خط بندی ها و دادگاه کشی های معمول شهرداری  ، زمینی که درخت در آن کاشته شده بود جزئ زمین  همسایه به حساب آمد     و درخت به همسایه تعلق گرفت  ... در آغاز  همسایه بدون چشم داشت  و به  ر سم همسایگی اجازه می داد   هر موقع که  مرد اراده   کند برای آبیاری و رسیدگی به درخت، به ملکش وارد شود   اما بعد از مدتی  که دید که رسیدگی و بازدید از این درخت برای مرد خیلی مهم است   مقرر کرد که اگر مرد خواست به درخت سر بزند باید بخش عظیمی از آب زمینش را به ملک او سرازیر کند  و مرد پذیرفت  اما بعد از مدتی  همسایه باز  طمع کرد  و به مرد گفت: که باید موقع ورود به ملکش  پول  نیز  پرداخت کند و مرد بیچاره  انقدر برایش دیدن درخت مهم بود که  باز هم  پذیرفت.....  اما کم کم  همسایه علاوه بر پول از او  خواست  که پیشنهادات بی شرمانه اش  را نیز بپذیرد  که علاوه بر پول باید به هر حال  با همسایه هر طور شده بسازد مرد انقدر آن درخت برایش مهم بود ک با اینکه مقداری اخم کرد اما در پایان   پذیرفت  که همسایه هر کار ی دلش می خواهد هم با او انجام دهد .... همسایه که از این همه حماقت مرد همسایه مسرور بود  در یکی از این  شبها     سادیسمش را هم رو کردد   و علاوه بر تعرض به  مرد بیچاره ،به  او  کتک مفصلی  هم زد مرد غر غری کرد  اما همسایه گفت:   تو   اگر می خواهی به درخت سر بزنی   باید با تمام شرایط من کنار بیایی 

 و مرد بیچاره را  از ملکش بیرون انداخ و  در را بست .... مردبیچاره  به فکر فرو رفت ...   آن درخت و روح پدرش برایش آنقدر مهم بود که دوباره در همسایه را زد  و به صورت منت کشی گفت: که با من مقداری مهربان باش و یک مقدار با من کنار  بیا من که همش به تو سود رسانده ام

مرد  در حین گفتن این حرفها به   همسایه بود  که همسایه  به  قیافه مفلوک مرد  و زمین او  که از بی آبی خشک شده بود نگاهی کرد  و سپس    به ملک خودش  که در آبادی و  نعمت  بی همتا  شده بود نظری کرد  وحرف مرد   بیچاره را بریدو  گفت:  

باشد  فقط شرط  دیگری  دارم بگذار بروم پالان را بیاورم ..................

  داستان ما بسر رسید الاغه  به خونش نرسید 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد