1965
Masaki Kobayashi
فیلم دارای چهار داستان مختلف درباره ارواح است :
داستان اول
مو سیاه
سامورایی فقیری شغل خوبی را در شهر دیگر پیدا میکند . او برای به دست آوردن آن شغل علیرغم مخالفت همسرش، از خانه میرود و با دختری از طبقه مرفه ازدواج میکند. با اینحال خاطرهی همسرش را نمیتواند فراموش کند. زن جدیدش با او مهربان نیست و آنها نمیتوانند به زندگی مشترکشان ادامه دهند. مرد به خانه خود نزد همسرش بازمیگردد، اما...
داستان دوم
زن برفی
دو هیزمشکن یکی پیرمرد و دیگری جوان ، در زمستانی سخت در کلبهای در جنگل گرفتار میشوند. در نیمههای شب زن برفی به سراغ آنها میآید و جان مرد پیر را میستاند. او مرد جوان را زنده میگذارد، اما قول میگیرد که ماجرای جان سپردن پیرمرد را نباید برای کسی تعریف کند وگرنه زن برفی او را هم خواهد کشت. ده سال بعد مرد جوان که حالا صاحب زن و سه فرزند است، دوباره با زن برفی روبرو میشود...
داستان سوم
هویچی بدون گوش
هویچی پسر جوان و کوری است که در یک معبد زندگی میکند و در ساز زدن ماهر است. شبی ارواح مردگان جنگهای سالهای دور از او میخواهند که برای آنها ساز بزند. این تقاضا چند بار دیگر هم ادامه مییابد، اما به توصیه کاهن معبد مقرر میشود که جوان از پاسخ به درخواست ارواح سرباز زند...
داستان چهارم
چهره ای در فنجان چای:
روزی یکی از سربازان محافظ خاندان کاتاگاوا به هنگام خوردن آب تصویر مرد جوانی را در فنجان خود میبیند. شب نیز که او در حال نگهبانی است با روح همان مرد جوان مواجه میشود. او به تعبیر خودش با روح درگیر شده و او را زخمی میکند. اما با گرفتاریهای جدیدتری روبرو میشود...
نگاه کلی
یک فیلم متفاوت با داستانهایی از ارواح که ریشه در قصه های کهن سرزمین وحشت( ژاپن ) دارد و فضای فیلم یک حالت انتزاعیست و هنوز دیدنش خارج از لطف نیست ........همانطور که در فیلم گفته میشه در باره داستان آخر حتی نگارنده زنده نمانده تا آن را به پایان برساند .....به نظرمن هر کدام از داستانها حاوی پیام اخلاقی خاصیست.. که اگر کاراکترهای هرکدام از داستانها آن را رعایت می کردند هیچ وقت به این سرنوشتهای شوم دچار نمیشدند داستا ن اول در باره وفاداریست داستان دوم درباره رازداریست داستان سوم درباره دقت عمل و غرور کاذب است و داستان چهارم درباره خو یشتن داریست ... دیدن فیلم شدیدا توصیه میشه البته اگر به فیلمهای ژاپنی کلاسیک علاقه دارید.........
امتیاز
7.5از 10
در موقعیت
یک لحظه تصور کنید هر کدام از این داستانها برای هرکی اتفاق بیافته. بعدش قطعا عقلش رو از دست میده و سر به بیابون می ذاره